Friday, October 2, 2009

انگشت دستم

امروز دیگه دیدیم تو یخچال صوت میزنیم صدا میپیچه ، برا همین رفتیم خرید، مدتها بود انقدر خرید نکرده بودم هرچی فکرشو بکنید، ربط و بی ربط خریدم اووردم. ساعت حدود ۳ بود كه گشنه و یخ زده رسیدیم خونه. سامان تصمیم گرفت همبرگر درست کنه ، منم حس محبتم گل کرد اومدم ی لقمه نون بزارم دهانش ولی انقدر گرسنه بود كه انگشت منم گاز گرفت، یه تق صدا کرد و باد کرد و امد بالا. آی خیلی درد داشت. مجبور شدیم ببندیمش.

Thursday, October 1, 2009

یه ماهی که خیلی دور زندگی میکنه

من یه ماهی هستم كه رفتم اون ور آب. حالا چرا ماهی؟ چون از تلفظ ماهی خوشم مییاد . چرا اون ور آب؟ چون از کشور عزیزم ایران زمین اومدم فرنگ . بزارین یکمی از خودم براتون بگم : من یه هنرمندم نه نه بیشتر هنردوستم . فارغالتحصیل رشته عکاسی از تهران مرکز.
اینجا میخوام فقط عکس بزارم و خاطره هایم را بنویسم. ازوقتی اومدم اینجا میخوام این کارو بکنم ولی ۴ سال طول کشیده. امیدوارم تنبلی نکنم چون دلم نمیخواد این روزا گم بشن تو آینده .

۲ اکتبر ۲۰۰۹