امروز دیگه دیدیم تو یخچال صوت میزنیم صدا میپیچه ، برا همین رفتیم خرید، مدتها بود انقدر خرید نکرده بودم هرچی فکرشو بکنید، ربط و بی ربط خریدم اووردم. ساعت حدود ۳ بود كه گشنه و یخ زده رسیدیم خونه. سامان تصمیم گرفت همبرگر درست کنه ، منم حس محبتم گل کرد اومدم ی لقمه نون بزارم دهانش ولی انقدر گرسنه بود كه انگشت منم گاز گرفت، یه تق صدا کرد و باد کرد و امد بالا. آی خیلی درد داشت. مجبور شدیم ببندیمش.
Friday, October 2, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment