Friday, October 2, 2009

انگشت دستم

امروز دیگه دیدیم تو یخچال صوت میزنیم صدا میپیچه ، برا همین رفتیم خرید، مدتها بود انقدر خرید نکرده بودم هرچی فکرشو بکنید، ربط و بی ربط خریدم اووردم. ساعت حدود ۳ بود كه گشنه و یخ زده رسیدیم خونه. سامان تصمیم گرفت همبرگر درست کنه ، منم حس محبتم گل کرد اومدم ی لقمه نون بزارم دهانش ولی انقدر گرسنه بود كه انگشت منم گاز گرفت، یه تق صدا کرد و باد کرد و امد بالا. آی خیلی درد داشت. مجبور شدیم ببندیمش.

No comments:

Post a Comment